ترجمه ی زندگی | ||
به نام خدای رحمن و رحیم سلام امروز می خوام تولد یه عزیز رو از صمیم قلب تبریک بگم: تولد دوست خوب و نازنینم، آنشرلی عزیز، یا همون شیطون ترین فرشته ای که خدا آفرید! تصمیم گرفتم تولد این عزیز دل رو با یه شعر تبریک بگم. فقط دوستان، نارسایی قلم من رو به بزرگی خودتون و البته به خاطر گل روی آنشرلی عزیز ببخشید. مبارک باد این روز و مبارک بود آن لحظه که وارد شد گلی خندان به دنیا در چنان لحظه: بهاری بود آن روز و بهاری در بهار آمد هزاران شکر و حمدالله، به باغ ما هَزار آمد بیامد دختری خندان، تو بنگر رحمت یزدان پر از احساس و شور است او، چو شبنم پاک، با ایمان به میلادش خدا دادش دلی سرشار از عشقش شده زان لحظه هر چیزی چه معنی دار از عشقش کنار هدیه ی یزدان توانم من چه او را داد؟ کدامین هدیه را بتوان کنار «عشق رب» جا داد؟! فقط یک راه، یک چاره، از این پرسش رهایم داد «همان لبخند رویم را که آن را هم خدایم داد!» همان لبخند گویایی که پنهان کرد خاموشیم رهاندم از خیال و داد یاری در فراموشیم همان لبخند خاموشی که از شادی «هم او» دارم همان لبخند هم مال تو که شادت آرزو دارم... آنشرلی خوبم، فرشته ی شیطون و مهربون خدا... روز تولدم ازت «لبخند» هدیه خواستم و روز تولدت بهت «لبخند» هدیه دادم... پس همیشه ی همیشه بخند، همیشه شاد باش، حتی در سخت ترین سختی ها... قلب مهربونت پر از عشق الهی باد... و... تولدت هزاران بار مبارک... [ جمعه 88/3/1 ] [ 3:56 عصر ] [ گویای خاموش ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |